• دوشنبه 3 دی 03

 محمد مبشری

حضرت زینب یادآوری وقایع -(روزی که اومدیم این جا یادته ؟)

548

روزی که اومدیم این جا یادته ؟
توی این غربت صحرا یادته؟
گفتی و تموم اهل قافله
خیمه هاشون شد همین جا یادته؟

دل من شور می زد و گفتی به من
خواهرم صبر داشته باشو یادته ؟
دیدی که به پیش پای محملم
عباست گذاشته پاشو یادته؟

لحظه های این بیابون یادمه
خیمه های این بیابون یادمه
اون طرف شریعه بود و این طرف
تشنه های این بیابون یادمه 

لشگر و نیزه و شمشیر یادمه
بعد تو خنده و تحقیر یادمه
باز شد آب و بعدِتو دستای من
بسته شد تُ غل و زنجیر یادمه

وقتی که زمین می لرزید یادمه 
دشمنت به ما می خندید یادمه 
وقتی که نشسته بود رو سینتو
رأس پاکت و می برّید یادمه

وقتی که خیمه ها می سوخت یادمه 
دامن بچه ها می سوخت یادمه 
تُ هجوم پنجه ها به باغ تو 
برگای لاله ها می سوخت یادمه 

یادمه روی زمین افتادنت
زیر تیغ بی جیا جون دادنت
یادمه انگشت و انگشتر تو 
حتی غارت شدن پیراهنت 

لحظه های بی قراری یادمه
تو و اون زخمای کاری یادمه
جلوی چشمای من با نعل نو 
رو تنت مرکب سواری یادمه 

هر نفس دردای تازه یا مه
سر تو به روی نیزه یادمه
حمله سمت خیمه ی بی سایبون
جای تشییع جنازه یادمه 

بعد تو وادی به وادی یادمه 
بعد تو صحرا نوردی یادمه
تُ هجوم چشم هیز کوفیا
به خدا کوچه گردی یادمه

نِمیره از نظر من بخدا
خاطرات سفر کرببلا
رأس خونین تو بین تشت زر
خیزرون می خورد به روی دندونا

لحظه های تلخ هجرون یادمه
بی تو ، تُ دشت و بیابون یادمه
نیمه شب مرگ گل سه سالَتو
توی تاریکی ویرون یادمه 

  • جمعه
  • 18
  • مهر
  • 1399
  • ساعت
  • 15:7
  • نوشته شده توسط
  • Fatemeh Mahdinia

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران