بنداول
حاجتمو کرده روا
شمشیر آلوده به زهر
شکر خدا راحت شدم
از دست این مردمشهر
بی وفایی رو بلدن
این از خدابی خبرا
یه روزی هم تو کوچه ها
خوب حقمو کردن ادا
روضه میخونم
زیر لبم آروم
زهرا کجایی
دلتنگتم خانوم
بنددوم
سی سال آزگاره که
به یادتم هر شب وروز
اون خاطرات خوبمون
تو خاطرم مونده هنوز
یادت میاد فاطمه جان
زندگیمون خدایی بود
کنار مسجد خونمون
چه برو و بیایی بود
تا اینکه روزی
زندگیمون چشم خورد
یه دست سنگین
چی به سرت آورد
بندسوم
دیدی چجوری آخرش
خوشیمونو بهمزدن
چقد بلاسرت اومد
درست جلو چشای من
عقده هاشون از علی بود
درد کشیدی بجای من
تا بشکنن غرورمو
پیش چشام تو رو زدن
یارجوونم
شدم تو داغت پیر
قاتل من بود
غلاف اونشمشیر
- سه شنبه
- 22
- مهر
- 1399
- ساعت
- 19:29
- نوشته شده توسط
- Fatemeh Mahdinia
- شاعر:
-
حسین نوری
ارسال دیدگاه