دخیل بسته ام امشب پرِ عبایت را
مگر نگاه کنی حال این گدایت را
ز من زُراره بساز ای امامِ خوبی ها
خدا به دست تو داده فقط هدایت را
دعای من که به جایی نمی رسد آقا
همیشه خواسته ام از خدا دعایت را
دعای جامعه خواندی و، خواندم و دیدم
فکنده بر سرِ من سایه ی لوایت را
دلم هوای تو کرده است، اَیُهاالعَطشان
خدا نصیب کند خاک سامرایت را
دلیل گریه ی من روضه های غربت توست
خدا نگیرد از این چشم روضه هایت را
چگونه حُرمتِ تو مستدام مانده، بگو
شکست دشمن دون قلب پربلایت را
امامِ سامره، ای سامرا عزادارت
چگونه باز کنم در غمت روایت را
نوشته اند مقاتل غریب افتادی
گرفت زهرِ ستم یک نَفَس صدایت را
میان هجره تنت مثل بید می لرزید
کبود کرد همین زهر، دست و پایت را
همینکه پای نهادی میانِ بزمِ شراب
شکست بغضِ تو، چون جَدِ سرجدایت را...
به چوب کینه پلیدی نوازشش می کرد
مُخدَّرات همه دیدند، این جنایت را
- جمعه
- 25
- مهر
- 1399
- ساعت
- 19:9
- نوشته شده توسط
- Fatemeh Mahdinia
- شاعر:
-
رضا باقریان
ارسال دیدگاه