تماشایی شده مهمانی من
دل آشفته و طوفانی من
همه در کوفه بیعت می شکستند
به مُهر سنگ بر پیشانی من
×××
نسیم آورده با خود بوی سیبی
نمانده از غمت در دل شکیبی
همین جا پرده ها افتاد و دیدم
به روی نیزه ها شیب الخضیبی
×××
سرم آقا به قربان سر تو
دو طفل من فدای اصغر تو
گرفته خواب را از چشمم این غم
که در بندِ اسارت خواهر تو
شاعر:یوسف رحیمی
منبع:سایت حسینیه
- یکشنبه
- 28
- آبان
- 1391
- ساعت
- 15:26
- نوشته شده توسط
- مرتضی پارسائیان
ارسال دیدگاه