نهان از دیده ای در دل هویدا
وحید پاک هستی ای توانا
یقین دارم تو را جوید هرآنکس
دلش را از بدی خواهد مبرّا
از آن روزی که گشتم عاشق تو
سراسر گشته ام عشق و تمنّا
الهی غیر تو چیزی نبینم
لسانی ده کنم بر تو ثناها
دل آرامم زبانی از تو خواهم
از اوصاف تو گویم بی مهابا
نه آنم از تو خواهم مال دنیا
شعور و شور خواهم شور سودا
الهی جام دل را پر کن از می
میی آکنده از عشق و تولّا
ودودا وعدۀ وصل تو خواهم
زهجران وارهم ای حیّ یکتا
دلی پر درد دارم بارالها
به جز لطفت نیابد دل مداوا
یقین دارم که هرکس باتو باشد
رها گردد زقید و بند دنیا
سزاوار ستایش هستی ای دوست
تو را زیبد به دنیا این سجایا
از الطاف تو گویم گر شب و روز
نباشد قطره ای از حسن دریا
شعور جاری الهام شعرم
همان عشق است عشق تو خدایا
یهودا سیرتان را کِی بود بار
در آن درگاه عیسی ها نهد پا
اگر پایم رهی بر آستانت
نثارت میکنم گلهای زیبا
دل آرامم دلی آرام دادی
رهین منّتت هستم سراپا
زهستی عشق تو بر خود گزیدم
گواهم باشد این دل بارالها
ولای تو به هر دل می نشاید
یگانه خالق اقلیم معنا
از این دنیای پر ریب و ریایی
رهانم دل زلطفت سوی عقبا
در این دنیای وانفسا خدایا
بباید رخت بر بست از من و ما
یگانه خالقم در شعر آسال
لسان عشق باشد گوهرآسا
- سه شنبه
- 13
- آبان
- 1399
- ساعت
- 20:37
- نوشته شده توسط
- یوسف اکبری
ارسال دیدگاه