• دوشنبه 3 دی 03


شعر شهادت حضرت ابوالفضل(ع) (ای که آوره چشمان تو دریا می­شد)

3536
6

آب، این رهگذر خسته ی جاری در خاک

آسمانیست که افتاده زمانی بر خاک

 آفتابی است که در خاطره ی شب ها ماند

 بوسه ی نیمه تمامیست که بر لب ها ماند

 آب، عکسی است که در چهره ی جام افتادست

آهوی تازه خرامی که به دام افتادست

 آب، پیش از عطش خاک، نمایان بودست

جوهر زخمی خودکار خدایان بودست

 آب، بادیست که از ماه به مریخ وزید

 در زمین خون شد و از پیکر تاریخ چکید

 آمد و آمد و آیینه ی چشم همه شد

 عاقبت مایه ی شرمندگی علقمه شد *

نخل ها نعره کشیدند که این جا باغی ست

 آه در حافظه ی آب چه ظهر داغی است!

 داغ آن ظهر چه با سینه ی دریا می کرد؟

"دیگران هم بکنند آنچه مسیحا می کرد"

ظهر بود و عطش فاجعه یاغی شده بود

ماه دریا نفس قافله ساقی شده بود

ماهساقی به حرم خانه ی خون آمده بود

 آتشی بود که از خیمه برون آمده بود

 مشک های تهی خسته، نگاهش کردند

 کودکان حرم آهسته، نگاهش کردند

 بر لبش تشنگی شرجی صد جام و سبوست

"آن سفر کرده که صد قافله دل همره اوست"

 لشکر شام فغان کرد که سردار آمد

 بگریزید، که آن شیر علمدار آمد

ساعتی رفت که از لشکریان خود انداخت

 نظری بر لب خشکیده ی آن رود انداخت *

آه ای قافله سالار جوانمرد حسین!

آه ای ماه تماشایی شبگرد حسین!

رود می خواست تو با خاطر شادش برسی

آب در چشم تو زل زد که به دادش برسی

آب را ریختی و فصل شکوفایی بود

خاک بر سر شدن آب تماشایی بود

آب آن روز نمی مرد و تقلا می کرد

"جرمش این بود که اسرار هویدا می کرد"

آب در سینه ی خود شعله ی آهی انداخت

ماهساقی به سوی خیمه نگاهی انداخت

ساقی آن روز سبوی همه را خالی کرد

مشک بر شانه ی او گریه ی خوشحالی کرد

چه نجیبند غریبان که جدا می مانند!

دستهایی که لب علقمه جا می مانند

مشک آبی که چه لبهاست همه بیمارش

"هر کجا هست خدایا به سلامت دارش"*

آه ای قافله سالار جوانمرد حسین!

 آه ای ماه تماشایی شبگرد حسین!

 مشک را بردی و صد زخم کبود آوردی؟

 و دو بازو که نه انگار دو رود آوردی

خیمه ها منتظر برق نگاهت بودند

 همه ی چلچله ها چشم به راهت بودند

 تیغ هایی که به قصد تو هجوم آوردند

 همگی از همه سو پشت و پناهت بودند

 عطش رود به فرمان تو جاری شده بود

نخل های عطش آلوده سپاهت بودند

 چه کمان ها که به دنبال کمین می گشتند

 تیرها در به در چشم سیاهت بودند

 کودکان حرم آن روز همه دانستند

 خیمه ها، سوخته ی آتش آهت بودند

 تیغ ها مثل هلال آمده بودند برون

زخم ها خیره به آن صورت ماهت بودند

 تو به لب تشنگی تیغ محبت کردی

 آب های کف آن رود گواهت بودند *

آب، این رهگذر خسته ی جاری در خاک

آسمانیست که افتاده زمانی بر خاک

آب از آن روز دلی را به دوا شاد نکرد

"یاد باد آنکه ز ما وقت سفر یاد نکرد"

آب از آن روز به خون خواهی جام آمده است

آب زخمی است که از کوفه به شام آمده است

شاعر:سعید حدادیان
منبع:سایت حسینیه

  • چهارشنبه
  • 1
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 5:8
  • نوشته شده توسط
  • مرتضی پارسائیان

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران