از نگاهت خوب فهمیدم که بار آخر است
این که می بینم تو را - امشب قرار آخر است
چشم در چشم تو می دوزم، تو می گویی به من
با زبان بی زبانی این بهار آخر است
صبح فردا از ترک های زمین خون می چکد
با خَطِ خون می نویسم انتظار آخر است
می روی و در غبار حادثه گم می شوی
می رسی و می نویسم این غبار آخر است
بر مدار عشق می چرخی و می اُفتی زمین
عشق می گوید که برخیزی! مدار آخر است
عشق می ریزد زمین از گوشه ی چشمان تو
چشم هایت قسمتی از شاه کار آخر است
قسمتی دیگر کبود بغض های زینب است
کربلا در کربلا این یادگار آخر است
شعله می پاشند روی خیمه ها، روی دلم
گفته بودی در غزل! این شعله زار آخر است
روی خاک افتاده خورشید و نگاهم می کند
از نگاهش خوب می فهمم که بار آخرست
شاعر:سعید حدادیان
منبع:سایت حسینیه
- پنج شنبه
- 2
- آذر
- 1391
- ساعت
- 6:47
- نوشته شده توسط
- مرتضی پارسائیان
ارسال دیدگاه