بیا که زینب کبری تو را صدا میزد
سر بریده ی آقا تو را صدا میزد
تو و غریبی و زاری! خدا مرا بکشد
به آن غمی که تو داری خدا مرا بکشد
چرا به گوشه ی صحرا نموده ای منزل؟
مگر که خانه نداری؟ خدا مرا بکشد
برای معصیت بی شمار من... آقا
همیشه اشک تو جاری، خدا مرا بکشد
میان روضه می آیی ولی منِ غافل
ز دیدن تو فراری... خدا مرا بکشد
شنیده ام که کسی با سر برادر گفت:
چرا به نیزه سواری؟ خدا مرا بکشد
کسی ندیده به بزم شراب و تشت طلا
سر بریده ی قاری، خدا مرا بکشد
هنوز سوز صدایی غریب میآید
صدای قاری شیب الخضیب میآید
- یکشنبه
- 2
- آذر
- 1399
- ساعت
- 16:8
- نوشته شده توسط
- Fatemeh Mahdinia
- شاعر:
-
مجتبی روشن روان
ارسال دیدگاه