شد جمعه چرا محرم اسرار نیامد
گریان شده ابصار که دلدار نیامد
بی تاب شده دل ز فراقش، به وصالش
عمرم به فنا رفت دگر یار نیامد
بلبل ز فراغش به بکا شب به سحر کرد
شد فصل خزان صاحب گلزار نیامد
شب ها همه یلدا شده بر منتظرانش
عشاق وی آخر شده بیمار، نیامد
آن منتقم عصر که او قائم حق است
شد منتظران را دم #افطار نیامد
بر خلق شده عصر حجر باز هویدا
این بار چرا احمد مختار نیامد
شب های مبیت است زمان را همه شب ها
خیبر کن ما حیدر کرار نیامد
شد ظلمت عیان شمر و سنان گشت پدیدار
«سقای حرم میر علمدار نیامد»
کی صوت اناالمهدی او گوش نوازد
تا چند جماعت کند اصرار نیامد
عَجّل لولیّک شده گفتار خلایق
الغوث الامانها شده تکرار نیامد
بر صفحه دل خامه نویسد تو دعا کن
تکرار مکن مونس و غمخوار نیامد
«صادق» نکند عمر رود باز تو گویی
عمرم به فنا رفت چرا یار نیامد
- سه شنبه
- 4
- آذر
- 1399
- ساعت
- 12:51
- نوشته شده توسط
- یوسف اکبری
- شاعر:
-
محمدرضا صادقی
ارسال دیدگاه