زدم چون ابرهایِ تشنه دیگر قیدِ تهران را گرفتم از کویر قم نشانِ شهر باران را
رسیدم در حرم، دنیا به کامم باز شیرین شد زیارت نامه اش انداخت یادم طعمِ سوهان را
زمستان هم بیایی گنبدش پُر نور می تابد چنان که می بری از خاطرت سرمای سوزان را
از این اعجاز بالاتر!؟ ببین علامه می سازد غبار سنگ فرشِ مرقدش طفل دبستان را
نگو دیوانه ای سائل، چه صابونی زدی بر دل! سرِ این سفره دیدم بارها سیمرغ بریان را
شفا پایِ ضریحش گریه ام را نسخه می پیچد ندارد دردهایم اضطرابِ طولِ درمان را
اجابت در حریم قدسی اش قطعی ست ای زائر! فقط کافی ست بر لب آوری ذکرِ «رضاجان» را
- یکشنبه
- 9
- آذر
- 1399
- ساعت
- 9:49
- نوشته شده توسط
- Fatemeh Mahdinia
- شاعر:
-
وحید قاسمی
ارسال دیدگاه