درد و بلاها را تحمل میکنیم آقا
اما بجان فاطمه دیگر بیا جانا
در زیر صد کوهِ مصیبات و بلا، ماندیم
راهی نمانده جز فرج، تعجیل کن آقا
غمهای ما پیش مصیباتت، مصیبت نیست
با اینهمه، سخت است دردِ روزگار ما
تا ما ترا داریم پس دیگر چه غم داریم
قرآن ترا، عترت را دارد، دگر بازآ
زهرا ترا میخواند از پشت درِ خانه
زینب ترا میخواند ای نور دلِ زهرا
فرقِ شکسته، از دلِ محراب میگوید
برگرد ای زرّیۀ زهرای من، بابا
رأس بریده از تنور، از دِیر، از نیزه
هر دم ترا خوانَد، بیا یابن الحسن مولا
جدِّ غریبت را ببین زیرِ سم مرکب
گه استغاثه دارد و گاهی دعا، حاشا
حاشا که از گودال آقایت ترا خوانَد
تو بی جواب او را رها سازی در آن غمها
از گوشۀ ویرانه ای، یک دختر کوچک
دستی گرفته بر کمر، دستی بسر، تنها
آن دختر دردانه با دندان بشکسته
دارد ترا میخواند ای دردانۀ طاها
بازآ که درد و داغهای عترت و قرآن
درمان ندارد غیر تو ای یوسف زهرا
- یکشنبه
- 9
- آذر
- 1399
- ساعت
- 9:53
- نوشته شده توسط
- Fatemeh Mahdinia
- شاعر:
-
محمود ژولیده
ارسال دیدگاه