تا در افتاد روی پیکر تو
غم به قلبم نشست زهرا جان
دشمنم با تمام بی رحمی
سینه ات را شکست زهرا جان
مثل آیینه تکه تکه شدی
میروی روی دست زهرا جان
به چه جرمی به تو جسارت کرد
مردک بت پرست زهرا جان
تو چه کردی که پیش چشم حسن
کوچه را برتو بست زهرا جان
تا شنیدم که زد به تو سیلی
کمرم را شکست زهرا جان
خون پهلوی پاره پاره تو
عمر من را گسست زهرا جان
تو بمان تا کنم فدای سرت
سرم و هرچه هست زهرا جان
تو بمان ذوالفقار حیدر باش
خوشی روزگار حیدر باش...
- سه شنبه
- 11
- آذر
- 1399
- ساعت
- 11:41
- نوشته شده توسط
- Fatemeh Mahdinia
- شاعر:
-
محمد حبیب زاده
ارسال دیدگاه