برنگشتی آنقدر بی آبرو شد چشممان
بی تو با ابلیس گرم گفتگو شد چشممان
تا بنایِ کشتیِ ایمانمان در گِل نشست
با بلایای جدیدی روبرو شد چشممان
تا ببینیمَت کنار «لیت شعري» هایمان
اشک؛ طغیان کرد و غرقِ آرزو شد چشممان
با صدای هر اذان در حسرتِ دیدار تو
سال ها با گریه مشغولِ وضو شد چشممان
هر سه شنبه زیر باران، جمعه ها بر جاده ها
خیره ماند و راویِ بغض گلو شد چشممان
در حرم، در روضه، امّا بیشتر در جمکران...
مات و حیران ماند و صرف ِ جستجو شد چشممان
هرزه بود امّا برای دیدنِ روز ظهور
با حیا شد تا که با دستت رفو شد چشممان!
#أللهم_عجل_لولیک_الفرج
#متی_ترانا_و_نراک
- چهارشنبه
- 12
- آذر
- 1399
- ساعت
- 1:17
- نوشته شده توسط
- مرضیه عاطفی
- شاعر:
-
مرضیه عاطفی
ارسال دیدگاه