شبهای جمعه فاطمه
با اضطراب و واهمه
آید به دشت کربلا
گوید حسین من چه شد...
نور دوعین من چه شد..,۲-
یه دختری رو محملا،خواب اسیری میبینه
خواب میبینه رو صورتش،گرد یتیمی میشینه
رباب لالایی میخونه....الهی اصغر نمیره...
- پنج شنبه
- 13
- آذر
- 1399
- ساعت
- 23:32
- نوشته شده توسط
- طاهره سادات مدرسی
ارسال دیدگاه