• سه شنبه 15 آبان 03


شهید فخری زاده -(غروب بود که از ره رسید مرگی سرخ)

363


غروب بود که از ره رسید مرگی سرخ
در این زمانۀ مرگ سفید، مرگی سرخ!

در این زمان، منع عبور و منع مرور
خوشا گشایش راهی چنین به قلعۀ نور

شکست صولت سرما... مگر بهار شده‌ست؟
که باز دامن البرز لاله‌زار شده‌ست

چه شعله‌ای‌ست چنین پرشرر دماوندا!
چه آتشی‌ست تو را در جگر دماوندا!

چقدر لاله دمیده‌ست... داغ تازۀ کیست؟
گدازه‌های پراکندۀ جنازۀ کیست؟!

چه سرخ می‌شکفد آتش سرازیرت
گدازه‌های تن آرش کمانگیرت

تو کوه نور شدی... تو حَرا شدی کم‌کم
دهان گشوده به «إقرأ وَ ربک الأکرم»

«اُحد» شدی تو و رقصید «هند» و عصیانش
که بر کشد جگر حمزه را به دندانش...

به قاتل تو چه پیغامی و چه پسغامی؟!
سخن مباد مگر دشنه‌ای و دشنامی


  • شنبه
  • 15
  • آذر
  • 1399
  • ساعت
  • 15:40
  • نوشته شده توسط
  • طاهره سادات مدرسی

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران