دختر لحظه ی غم بغض مرا می ماند
گر چه خود می شکند ناله رها می ماند
دختر لحظه ی غم «ساعت» عمرش خالی ست
زود می ریزد و یک کوه بلا می ماند
دختر لحظه ی غم لحظه ی بعدش مرگ است
آن زمانی که فقط خاطره ها می ماند
شبی از قافله جا ماند و به مادر پیوست
به پدر می رسد و قافله جا می ماند
بعد او چون همه از یاد غمش ترسیدند
از مقاتل سندش گاه جدا می ماند
دختر لحظه ی غم این غزل کوچک و ناب
برگی از دفتر شعر است که تا می ماند
طرز عاشق شدنش را به کسی یاد نداد
دهن عشق از این حادثه وا می ماند
شاعر:کاظم بهمنی
- یکشنبه
- 19
- آذر
- 1391
- ساعت
- 6:34
- نوشته شده توسط
- feiz
ارسال دیدگاه