«وداع آیینه ها»
دید شرح حال او ناگفتنی ست
ای زبانم لال، زهرا رفتنی ست
چشم، بر رُخ اشک نَم نَم می فروخت
نرگسش بر لاله شبنم می فروخت
آتشی در دل، ولی بی دود داشت
بَر لب لرزان خود بِدرود داشت
گفت روز وصل را شام آمدست
آفتابم بر لب بام آمدست
این خبر را می دهد بُستان- به گل
یک سحر-شبنم بود مهمان به گل
یافت پایان داستان سوز وساز
بسته گردد چشم های نیم باز
دیده ام را بر گشودن نیست تاب
فصل آخر را بخوان از این کتاب
نیست برجا از وجودم جز نفس
مانده از این کاروان تنها جرس
ای مرا آیینه، تصویرم ببین
آخرین دیدار شد، سیرم ببین...
- یکشنبه
- 16
- آذر
- 1399
- ساعت
- 13:7
- نوشته شده توسط
- طاهره سادات مدرسی
- شاعر:
-
حاج علی انسانی
ارسال دیدگاه