ندارد ابرِ اشکی را که ما داریم باران هم
ندارد شورِ اشکِ دیدهی ما را نمکدان هم
به دنبال دوای درد خود جایی نمی گردیم
که ای محبوب ما همواره درد از توست درمان هم
تو چون پروردگاری و نه تنها امت اسلام
که بر تو می کند تعظیم حتی نا مسلمان هم
تو آن دست کریمی که گره وا می کنی از خلق
گره هایی که حتی وا نخواهد کرد دندان هم
من از آیات فجر و مریم و اسراء فهمیدم
که نازل شد برای روضه خواندن از تو قرآن هم
رسید از راه ایام وصال و پای من لنگ است
اگر لب تر کنی سوی تو آیم لَنگ لَنگان هم
نجف تا کربلا راهِ رسیدن تا خداوند است
خدایی که نخواهم یافت در حجِ فراوان هم
دلِ مجنون نه در گلزار، در صحرا شود آرام
ولی این روز ها پس می زند ما را بیابان هم
به انگور نجف محتاج تر از ما نخواهی یافت
چه انگوری که مثلش را نمی یابند مستان هم
عراقی ها به سمت بارگاهت راه افتادند
دری بگشای ای بابِ کرامت سوی ایران هم
مسیح از دور می آید کلیم از طور می آید
شبیه مور می آید عصاکوبان سلیمان هم
حرم محتاج زائر نیست وقتی مادرت باشد
که زهرا میزبان کربلای توست، مهمان هم
ضریحی در خراسان التیامِ زخمِ هجران است
کمال عجز را بنگر که محرومیم از آن هم
شکایت می کنم بر تو از این هجران طولانی
از این دنیای تلخی که ندارد قصد پایان هم
دلم سیر است از دنیا بگیر ای عشق جانم را
مگر پایان بگیرد در زمان مرگ هجران هم
- دوشنبه
- 17
- آذر
- 1399
- ساعت
- 16:32
- نوشته شده توسط
- Fatemeh Mahdinia
- شاعر:
-
علی ذوالقدر
ارسال دیدگاه