نشسته ام که در آیی به منزلی که ندارم
تو را چگونه بخواند دلم ، دلی که ندارم
خیال روی تو می کشت و من هنوز بر آنم
که خون بها بستانم ز قاتلی که ندارم
فراق نیز نماند است تا ز درد بگریم
چگونه تاب بیارد مفاصلی که ندارم
نه روسری به سر من نه گوشواره به گوشم
نه ناقه ای که رود زیر محملی که ندارم
- دوشنبه
- ۱۷
- آذر
- ۱۳۹۹
- ساعت
- ۱۶:۴۸
- نوشته شده توسط
- Fatemeh Mahdinia
- شاعر:
-
محمد سهرابی
ارسال دیدگاه