زهجرت اي پدر در اضطرابم
دلم زخمي ز غم در پيچ و تابم
زخاطر رفته ام درنيمه ی شب
به رغم آنكه همچون آفتابم
گرفتارم به رگبار مصائب
به روي موج دريا چون حبابم
به دستانم بپوشم رخ ز اعدا
کنون که رفته بر غارت نقابم
به غربت ميزنم فرياد ياري
نمي آيد به جز محنت جوابم
منم آن گوهريكدانه ی عشق
به عشقم واژۀ ی صدها كتابم
امير عالميني من در اين جا
سفیرِ با وفاي انقلابم
نمایم کاخ دشمن را خرابه
به آهی سینه سوز و اشك نابم
زهجرت پركشيده روحم ازتن
چو عكسي گوئيا ساكت به قابم
به عشق وصل رويت در خرابه
دو ديده منتظر در التهابم
دوچشمانم به ره سردرگريبان
به رغم خستگي بيزار خوابم
بيا بابا بگو بر مردم شام
گل خوش عطر باغ بوترابم
در اين ويرانسرا خصم بد اختر
به طعنه مي دهد رنج و عذابم
به آه و سوز دل در اين خرابه
به قلب دشمنان همچون شهابم
به زخم هجر طفل شيرخواره
چو دارو مرهم داغ ربابم
چوشمعي سوزم ازهجران اصغر
لب عطشان او كرده كبابم
شفيع گردم به آخوندي به محشر
به آه بي كسي و اشك نابم
- سه شنبه
- 18
- آذر
- 1399
- ساعت
- 23:42
- نوشته شده توسط
- یوسف اکبری
- شاعر:
-
کربلایی حسن آخوندی
ارسال دیدگاه