از بس که سکوت با دلم ور رفته
از دست همه حوصله ام سر رفته
او نیست ولی از جلوی چشمم، دست
در دست پدر چقدر دختر رفته
چادر که بپوشم عمه ام می گوید
قربان عزیزم چه به مادر رفته
من دخترم، کوچک و کوتاه و غریب
عمرم به سه تا آیه ی کوثر رفته
از گریه ی من حرامیان می لرزند
انگار علی به فتح خیبر رفته
جز زخم کف پا و تب تاول ها
باقی همه روضه ها به مادر رفته
آن قاصدکی که در بغل می چرخید
حالا سر نیزه های لشگر رفته
من...من...که نمی... نمی توانم بپرم
عمه تو بگو... چه ها بر این پر رفته
بابا به خدا بیا...بیا جان عمو
من خسته شدم حوصله ام سر رفته
شاعر:روح الله قناعتیان
- یکشنبه
- 19
- آذر
- 1391
- ساعت
- 8:55
- نوشته شده توسط
- feiz
ارسال دیدگاه