شب آخره علی داره ، می بره غریب و تنها
برا یتیمای کوفه ، توی کیسه نون و خرما
مرد غریبه ی این دنیا، شبا رو تا صب بیداره
آروم نمی گیره چشماش، بارونیه و میباره
چاه کوفه هم با خبره
سی ساله علی خون جگره
به آسمونا خیره شده
میگه دیگه وقت سفره
آی خدا ، چقده غریبه حیدر
دم اذونه داره میره، تا که می رسه پشت در
تازه میشه داغ حیدر ، یاد گل یاس پرپر
قدم می ذاره توی کوچه ، دوباره دلش خون میشه
از کوچه داره تو ذهنش، خاطره ی بد همیشه
میگه به دل آذر میزدن
به پر کبوتر میزدن
پیش چش من همسرمو
بین دیوار و در میزدن
آی خدا ، چقده غریبه حیدر
آسمونیا چه بی تابن، با نماز مولای دین
از خون سر علی حالا، شده روی مولا رنگین
فرق علی تا ابرو واشد، تو عرش خدا غوغا شد
دوباره غریبی سهمه، دل زینب کبرا شد
زینب و غریبی دوباره
روز خوش و خوبی نداره
از سر شکافته بخدا
خون دل حیدر می باره
یا
دل زینبش بیقراره
روز خوش و خوبی نداره
یه روزی میاد با لباسه
اسیری به کوفه دوباره
داره می بینه روضه هارو
می بینه غم مرتضا رو
با سر شکافته می بینه
سرای روی نیزه هارو
سبک زمینه :محمد اسداللهی
- پنج شنبه
- 20
- آذر
- 1399
- ساعت
- 10:53
- نوشته شده توسط
- Fatemeh Mahdinia
- شاعر:
-
حسین رحمانی
ارسال دیدگاه