فکرکردم که قلم یار نشد دیدم شد
لحظهی فهم تو آغاز نفهمیدم شد
ساقی شعرشدی جام شراب آوردی
مثل هربار مراهم به حساب آوردی
درخیابان جنون می روم عابر باشم
یازده صفحه ورق خورد که شاعر باشم
بنویسم به تو ازخون جگر بیت به بیت
وتورا گریه کنم وقت سحر بیت به بیت
لطف کن پرده از این پلک نگاهم بردار
این همه فاصله را از سر راهم بردار
راه رفتن به تورا من که ندانم،به خودت
از خودم دورکن اما برسانم به خودت
بام کعبه است مهیای تو ودلبریت
ای به قربان اذان های علی اکبریت
کاش این ندبه ی مانیز به جایی برسد
بازهم از طرفت کرببلایی برسد
کربلایی بروم من به جوانی باتو
دور شش گوشه ولی جامعه خوانی، باتو
راستش دیگر از این فاصله ها دلسردم
از نوشتن به امید صله ها دلسردم
مدتی هست که ظرف گله ام سر رفته
خودم از دست خودم حوصله ام سر رفته
نه امید است به من تاکه امیدت باشم
نه مفیدم که مگر«شیخ مفیدت» باشم
دلم آن دل که خودت دست دلم دادی نیست
نفسم آن نفس پنجره فولادی نیست
نیتم پاک نشد فال دلم خوب شود
بازذبا روضه مگر حال دلم خوب شود
روضه گفتم چه بلایی به سرم درآمد !
اشکها ریخت صدای جگرم درآمد
تیر از پنجره عاطفه آخر رد شد
حرمله گفت که دیدید سه تاپر رد شد!
از روی اسب زمین خورد...بماند اما
بعدها از وسط قافله با سر رد شد
همه اینها به خدا باعثش آن آتش بود
که اجازه به خودش داد وَاز در رد شد!
- جمعه
- 21
- آذر
- 1399
- ساعت
- 16:41
- نوشته شده توسط
- Fatemeh Mahdinia
- شاعر:
-
علی زمانیان
ارسال دیدگاه