شعر حضرت علی اکبر
رفت وبا رفتنش از اهل حرم جان میرفت
گوییا حضرت طاها سوی میدان میرفت
ناله ی اهل حرم بود روان پشت سرش
آب میریخت ولی آب دو دیده پدرش
دیده را دوخته بابا به قد وبالایش
چون ابالفضل رشید است قد رعنایش
اشک میریخت ز چشمان پدر پیوسته
گفت بابا برو از پیش پدر آهسته
با خبر باش که با رفتن تو میمیرم
پسرم بعد تو از زندگی خود سیرم
تا صدای تو شنیدم نفسم بند آمد
روی لبهای عدو بعد تو لبخند آمد
وسط معرکه با دیدن تو پیر شدم
یاعلی گفتم واین بار زمینگیر شدم
در کنار تنت از پای فتادم بابا
سینه ات را بروی سینه نهادم بابا
خیز واز جا و بگو با پدر غم دیده
چه شده ای نور بصر که بدنت پاشیده
آمد از سوی حرم عمه به استمدادم
ورنه من در وسط معرکه جان میدادم
- شنبه
- 22
- آذر
- 1399
- ساعت
- 21:35
- نوشته شده توسط
- مجیدرجبی
- شاعر:
-
محمد رجبی
ارسال دیدگاه