• چهارشنبه 12 اردیبهشت 03


حضرت علی اکبر ع

469

شعر حضرت علی اکبر

رفت وبا رفتنش از اهل حرم جان میرفت

گوییا حضرت طاها سوی میدان میرفت

ناله ی اهل حرم بود روان پشت سرش

آب میریخت ولی آب دو دیده پدرش

دیده را دوخته بابا  به قد وبالایش

چون ابالفضل رشید است قد رعنایش

اشک میریخت ز چشمان پدر پیوسته

گفت بابا برو از پیش پدر آهسته

با خبر باش که با رفتن تو میمیرم

پسرم بعد تو از زندگی خود سیرم

تا صدای تو شنیدم نفسم بند آمد

روی لبهای عدو بعد تو لبخند آمد

وسط معرکه با دیدن تو پیر شدم

یاعلی گفتم واین بار زمینگیر شدم

در کنار تنت از پای فتادم بابا

سینه ات را بروی سینه نهادم بابا

خیز واز جا و بگو با پدر غم دیده

چه شده ای نور بصر که بدنت پاشیده

آمد از سوی حرم عمه به استمدادم

ورنه من در وسط معرکه جان میدادم




  • شنبه
  • 22
  • آذر
  • 1399
  • ساعت
  • 21:35
  • نوشته شده توسط
  • مجیدرجبی

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران