مثل مهتابم، و با مهتاب قهرم ای پدر
تا ابــد با مــاه عالم تاب قــهرم ای پدر
فکر کن از خستگی پلکم به هم پیچیده است
چند روزی می شود با خواب قهرم ای پدر
شوری اشکـم نمک ریزد به زخــم گونه ام
خسته ام، با دیدۀ پر آب قهرم ای پدر
دوست مثل گوهر است اما در این جا کیمیاست
دُرَّم و با گــوهر نایاب قــهرم ای پدر
بعد از آن که در بیــابانِ تحیّر گـــم شدم
با صدای «دخترک بشتاب» قهرم ای پدر
اکثر اعضام مایل به کبــودی می زنــد
عکس رنگی ام ولی با قاب قهرم ای پدر
بس که گوشم درد دارد بعد از آن غارتگری
تا قیــامت با طلای ناب قهرم ای پدر
یاد دارم با لب خشکیــده می رفتی ســفر
بعد از آن روزِ شما با آب قهرم ای پدر
اصغر بی شیــر را بردی ســفر اما مرا...
بعد از این با اصغر بی تاب قهرم ای پدر
تا سحر پای سرت یک ریز هق هق می کنم
یا مــرا امشب ببر، یا از غــمت دق می کنم
شاعر:سعیدتوفیقی
- دوشنبه
- 20
- آذر
- 1391
- ساعت
- 12:50
- نوشته شده توسط
- feiz
ارسال دیدگاه