حریم قدس مرا جبرییل، دربان است
مزار کوچک من قبلۀ بزرگان است
اگر چه ابر سیاهیست بر مه رویم
ز اشک دیده مزارم ستاره باران است
ز تازیانه تنم آیه آیه گردیده
چنان که پیکر پاکم شبیه قرآن است
از آن شبی که پدر بهر دیدنم آمد
هنوز دامن ویرانهام گلستان است
من آن صحیفۀ خوانای لیلةالقدرم
که همچو فاطمه قدرم همیشه پنهان است
مگر ظهور کند منتقم و گرنه هنوز
رخم کبود بود، گیسویم پریشان است
الا! هماره بگریید بهر غربت من
که چشم حضرت مهدی هنوز گریان است
به اشک من جگر تازیانه خون میشد
یکی نگفت که این دخترک مسلمان است
چهارده صده بگذشته و هنوز مرا
سر بریدۀ بابا به روی دامان است
شرارۀ دل «میثم» ز شعلۀ دل ماست
که نظم او همه چون آتش فروزان است
شاعر :غلامرضا سازگار
- دوشنبه
- 20
- آذر
- 1391
- ساعت
- 19:38
- نوشته شده توسط
- feiz
ارسال دیدگاه