سر تا سر وجود مرا غم فرا گرفت
آتش کشید شعله و دور مرا گرفت
شکر خدا که دود به داد علی رسید
امکان دیدن رخم از مرتضی گرفت
تا آمدم به خویش در افتاد و میخ در
از بین دنده در وسط سینه جا گرفت
چون سرخ گشته بود نیامد ز جا برون
تا پاشدم زجا بغلم را خدا گرفت
برخواستم زجا به هواخواهی علی
برروی چادرم اثراز جای پا گرفت
نفرین به این زمانه ی بی معرفت چه زود
ضرب قلاف جای لب مصطفی گرفت
تادید بین کوچه علی نیست همرهم
راه عبور تنگ مرا بی حیا گرفت
یک ضربه زد دو لاله گوشم شکاف خورد
نور دو دیدگان مرا بی هوا گرفت
این ضرب دست آمد و پنجاه سال بعد
معجر ز موی دختر من کربلا گرفت
- دوشنبه
- 8
- دی
- 1399
- ساعت
- 13:15
- نوشته شده توسط
- طاهره سادات مدرسی
- شاعر:
-
قاسم نعمتی
ارسال دیدگاه