• دوشنبه 3 دی 03


گوید او چون باده خواران الست

3700
0

گوید او چون باده خواران الست
هریک اندر وقت خود گشتند مست
زانبیا و اولیا، از خاص و عام
عهد هر یک شد به عهد خود تمام
نوبت ساقی سرمستان رسید
آنکه بد پا تا به سر مست ، آن رسید
آنکه بد منظور ساقی ، مست شد
وآنکه دل از دست برد ، از دست شد
گرم شد بازار عشق ذوفنون
بوالعجب عشقی جنون اندر جنون
خیره شد تقوی و زیبایی به هم
پنجه زد درد و شکیبایی به هم
سوختن با ساختن آمد قرین
گشت محنت با تحمل ، همنشین
زجر و سازش متحد شد، درد و صبر
نور و ظلمت متفق شد ، ماه و ابر
عیش و غم مدغم شد و تریاق و زهر
مهر و کین توأم شد و اشفاق و قهر
نار معشوق و نیاز عاشقی
جور عذرا و رضای وامقی
عشق، ملک قابلیت دید صاف
نزهت از قافش گرفته تا به قاف
از بساط آن ، فضایش بیشتر
جای دارد هر چه آید پیشتر
گفت اینک آمدم من ای کیا
گفت از جان آرزومندم ، بیا
گفت بنگر ، برزدستم آستین
گفت منهم برزدم دامان ، ببین
لاجرم زد خیمه عشق بی قرین
در فضای ملک آن عشق آفرین
بی قرینی با قرینی شد، همقران
لا مکانی را ، مکان شد لا مکان
کرد بر وی باز ، درهای بلا
تا کشانیدش به دشت کربلا
داد مستان شقاوت را خبر
کاینک آمد آن حریف دربدر
نک نمایید آید آنچ از دستتان
میرود فرصت ، بنازم شستتان
سرکشید از چار جانب فوج فوج
لشکر غم ، همچنان کر بحر ، موج
یافت چون سرخیل مخموران خبر
کز خمار باده آید دردسر
خواند یکسر همرهان خویش را
خواست هم بیگانه و هم خویش را
گفتشان ای مردم دنیا طلب
اهل مصر و کوفه و شام و حلب
مغزتان را شور شهوت غالبست
نفستان ، جاه و ریاست طالبست
ای اسیران قضا در این سفر
غیر تسلیم و رضا این المفر؟
همره ما را هوای خانه نیست
هر که جست از سوختن پروانه نیست
نیست در این راه غیر از تیر و تیغ
گو میا، هر کس ز جان دارد دریغ
جای پا باید به سر بشتافتن
نیست شرط راه ، رو بر تافتن

  • دوشنبه
  • 24
  • آبان
  • 1389
  • ساعت
  • 3:51
  • نوشته شده توسط
  • مهدی نعمت نژاد

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران