• شنبه 3 آذر 03


اشعار فاطمیه -(از در وسرخی مسمار بهم ریخته ام..)

336
1

ازدر وسرخی مسمار، بهم ریخته ام
زین همه هیزم آوار، بهم ریخته ام

کوچه بودولشکری همچون مغیره فاطمه
من ازاین قوم گنهکار، بهم ریخته ام

دست من بسته وتو درپی یاری علی
زین غم گشته تلنبار، بهم ریخته ام

قدرِ یک عمر خجالت زده ام از رویت
چکنم فاطمه بسیار بهم ریخته ام

خبری نیست دگر از تو و اشک سحرت
ازغمت همسر بیمار، بهم ریخته ام

منم و این همه لشکر،که بسمتم آیند
نظری حضرت دلدار، بهم ریخته ام

بین دربود که شدهلهله برکشتن تو
من زخون لب مسمار، بهم ریخته ام

جان فدای دل آن فاطمه ای که می گفت:
به زمین خوردم و ناچار بهم ریخته ام

روسری سوخت، سرم سوخت، دروسینه بسوخت
وسط کوچه اغیار بهم ریخته ام

کس به یاری من وفاطمه هرگزنرسید
اصلا انگار نه انگار بهم ریخته ام

شاعر: #آرمین_غلامی(مجنون کرمانشاهی)

  • چهارشنبه
  • 10
  • دی
  • 1399
  • ساعت
  • 14:24
  • نوشته شده توسط
  • طاهره سادات مدرسی

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران