تازیانه، گوشواره، گریهء بی صدا
خواستم یاری کنم اما در آن غوغا نشد
خواستم من هم بگیرم دست بابا را نشد
مادرم او را گرفت و تازیانه پشت هم،
هی فرود آمد، ولی دستان مادر وا نشد
دست مادر آخرش وا شد، نمیگویم چطور
آنقدر گویم که زهرا دیگر آن زهرا نشد
حال و روزش فکر میکردم که بهتر میشود
هر چه ماندم منتظر، فردا و فرداها... نشد
هر چه گشتم کوچه را، فردا و فرداها... نبود
هر چه گشتم گوشواره آخرش پیدا نشد...
چشم امید یتیمان! چشم را وا کن ببین
ناله هم سهم یتیمان تو از دنیا نشد
- یکشنبه
- 14
- دی
- 1399
- ساعت
- 12:9
- نوشته شده توسط
- طاهره سادات مدرسی
- شاعر:
-
قاسم صرافان
ارسال دیدگاه