آمدی تازه ز ره، خسته نباشی بابا
باقی ام نیست توان بهر تلاشی بابا
وقتْ کوته، سخنِ مانده به دل بسیار است
پس نگیر هیچ سراغی ز حواشی بابا
کو عمو؟ آن که سپاه از علمش بر پا بود
قول دادی که سپه را تو نپاشی بابا
هر کسی رفت سفر، همره او سوغات است
بر لبت خرده ی چوب است و خراشی بابا
دیدم از دور ،سگان دور و برت حلقه زدند
راست گفتند؟ تنت شد متلاشی بابا...
گر تو باشی کسی آزار نخواهد دادم
من دعا می کنمت تا که تو پاشی بابا
شاعر:شاکر
- سه شنبه
- 21
- آذر
- 1391
- ساعت
- 8:38
- نوشته شده توسط
- feiz
ارسال دیدگاه