غربت
مولا، فراق فاطمه، قبر پنهان
امشب
ردیف شد غزلم با نمیشود
یا
میشود تمام کنم یا نمیشود
شاعر
چه باید از تو بگوید که شأن توست؟
ناموس
خلقت است؛ خدایا! نمیشود
باور
کنید حکم گذرنامهی بهشت
الّا
به دست فاطمه امضا نمیشود
دوزخ
کنار میکشد از نام پاک او
آتش
حریف دختر طاها نمیشود
تنها
نه هستی علی از دست رفته است
هستی
بدون فاطمه معنا نمیشود
زخمی
ست داغ فاطمه بر سینهی علی
زخمی
که هیچگاه مداوا نمیشود
«لاخیرَ
بعدَ فاطمه» هم بیحساب نیست
یعنی
کسی برای تو زهرا نمیشود
حُزنی
فَسرمَدٌ وَ لیالی مُسَهَّدٌ
این
گفته های توست كه حاشا نمیشود
میخواستی
كه دخترت از حال مادرش
چیزی
نپرسد از تو، دریغا! نمیشود
تقویم
عمر یاس تو هجده بهار داشت
این
راز مبهمی ست که افشا نمیشود
این
گنج تا قیام قیامت نهفته است
این
قبر، گوهری ست که پیدا نمیشود
برگَرد
یاس پرپر گل خانهی رسول!
در
سینهی علی، غم تو جا نمیشود
آن
شب سپیده سر زد و روشن نشد چرا
از
گوشهی بقیع، علی پا نمیشود
عباس
شاهزیدی (خروش)
- یکشنبه
- 14
- دی
- 1399
- ساعت
- 18:12
- نوشته شده توسط
- طاهره سادات مدرسی
- شاعر:
-
عباس شاه زیدی
ارسال دیدگاه