امانت
پیامبر، اجر رسالت
گلزار
آرزویم یکباره شد خزانی
پیری
سراغم آمد در موسم جوانی
از
یاد خلق رفتم با شوق مرگ خفتم
حتی
اجل نگیرد از کوی ما نشانی
گردیده
شهر و صحرا تنگ از برای زهرا
جا
در زمین ندارد بانوی آسمانی
فرزند
بی گناهم شد کشته در پناهم
می
گفت آه آهم در عین بی زبانی
وقتی
که باغ می سوخت، بلبل به گریه می گفت:
آتش
زدن ندارد، باغی که شد خزانی
بابا
ببین پس از تو، با دخترت چه کردند
خوب
از امانت تو، کردند قدردانی
رسم
وفا چنین بود؟ اجر رسالت این بود؟
تنها
امانتت را کشتند در جوانی
جای
غلاف شمشیر، بر روی بازویم ماند
بودم
سپر علی را، با قامت کمانی
استادسازگار،
گلچین و تلفیق دو غزل
- دوشنبه
- 15
- دی
- 1399
- ساعت
- 11:13
- نوشته شده توسط
- طاهره سادات مدرسی
- شاعر:
-
استاد حاج غلامرضا سازگار
ارسال دیدگاه