من تو را خواهم چو خواهد چشم خسته خواب را
من ترا جویم چو جوید تشنه لبها آب را
در هوایت پر گشودم باور بال و پرم
بی تو زینب نیستم من آتشم خاکسترم
در هوایت دل گسستم از همه دلبستگی
غوطه در خونی ولیک هستی پناه خستگی
خسته ام از این همه جور و جفای خصم دون
ای برادر بی تو بیتابم تو غرق بحر خون
می تراود شبنم خون از گلوی پاره ات
من ندارم غیر اشک مرهم کنم هم چاره ات
برگ سبز و گل بخشکیده در این فصل بهار
غنچۀ نشکفته ات پرپر ز جور روزگار
سنگ نالد زین سبب هم خاک دارد غم هزار
باد دارد آه سرد و کوه گرید بی قرار
رود رود بی قرار و آب و آتش داغ دار
در غمت ارض و سما گرید ملائک سوگوار
داغ دل از باغ دل دارد دلم من در تبم
شعله ور از آتش سوزان تنها یک شبم
غرق در درد و ملالم ذره ذره التهاب
سلب طاقت میکند ای از تبار آفتاب
آفتاب مهر من بودی تو سایه بر سرم
دیده بگشا و ببین خون جگر اشک ترم
در غم عشقت شدم با هرغمی من آشنا
از غم دیگر کنم جز عشق تو دل را رها
رهسپار شام شومم دستگیر دشمنم
من به شورعشق تو سر بر بیابان می نهم
می روم از کربلا دفنت نکردم گر ترا
می سپارم پیکر صد پاره ات دست خدا
صرف کرده ( عدلی ) خادم به درگاهت حیات
خواهد این دنیا برات و روز محشر هم نجات
- چهارشنبه
- 17
- دی
- 1399
- ساعت
- 23:15
- نوشته شده توسط
- یوسف اکبری
- شاعر:
-
حاج اصغر فرشچی
ارسال دیدگاه