آندم که در کرب وبلا غوغا فِتاده
شوری دگر در عالم بالا فِتاده
گفتا با نوحه جَبرَئیل مولا فِتاده
برخاک وخون بنددل زهرا فِتاده
آرام جانم _ روح و روانم
ای نور عینم _ مظلوم حسینم
سِبط نَبی در مقتلش مجروح وخسته
بر گِرد او اهل سَما دسته به دسته
با چکمه روی سینه اش قاتل نشسته
قرآن بدست کافری گویا فتاده
گرید پیمبر _ مینالد حیدر
ای نور عینم _ مظلوم حسینم
خنجر فِتاده پنجه ی کان شقاوت
دستش هوا رفته زند زخم شهادت
خَنجر ز حَنجر میکشید آندم خجالت
از ساق عرش روحُ الاَمین آنجا فتاده
گفتا بناله _ پژمرده لاله
ای نور عینم _ مظلوم حسینم
پرپر شده روی زمین ریحان زهرا
گر چه به معنا میشود مهمان زهرا
اما چو مرغ بِسمل است این جان زهرا
گویی به تربت ماهی دریا فتاده
زهرا به افغان _ گفتا حسینجان
ای نور عینم _ مظلوم حسینم
زینب چسان از خیمه تا مقتل دویده
بوسیده آن رَگ را که آن خنجر بُریده
او جای اشک جاری کند خون از دو دیده
گویا قیامت پهنه ی دنیا فتاده
وقت محن شد _ شه بی کفن شد
ای نور عینم _ مظلوم حسینم
گفتا به ناله مقتلت آتش بجان زد
سنگ جفا بر پیکرت پیر وجوان زد
داغی به قلب مصطفی شمروسنان زد
لرزه به زیر گنبد مینا فتاده
دل گشته پر شور _ در یوم عاشور
ای نور عینم _ مظلوم حسینم
- یکشنبه
- 21
- دی
- 1399
- ساعت
- 11:25
- نوشته شده توسط
- یوسف اکبری
- شاعر:
-
حاج نادر بابایی
ارسال دیدگاه