زندگی بی تو در این شهر نفس گیر شده
باورت نیست ولی دختر تو پیر شده
چه بیایی چه نیایی به خدا می میرم
پس قدم رنجه نما که به خدا دیر شده
در کتاب قَدَر دختر دردانه تو
رنج و محنت همه جا رشته تحریر شده
خواب دیدم که شبی مهر به دامان دارم
آمدی خواب من غم زده تعبیر شده
آن قدر بر غم هجران تو اشک افشاندم
ژاله بر برگ گل یاس تو تبخیر شده
سرگذشت من هجران زده در طول سفر
بر رخ کودک معصوم تو تصویر شده
کاش می مردم و با چشم نمی دیدم که
چهره ات دست خوش این همه تغییر شده
با تو سر بسته بگوید غم دل واپسی اش
دختری که هدف طعنه و تحقیر شده
من و انگشت نمایی من و بازار کجا؟!
به خدا دخترت از زندگی اش سیر شده
حاجت سلسله بر پای پر از آبله نیست
پای پر آبله ام بسته به زنجیر شده
شاعر : وحید محمدی
- چهارشنبه
- 22
- آذر
- 1391
- ساعت
- 16:10
- نوشته شده توسط
- feiz
- شاعر:
-
وحید محمدی
ارسال دیدگاه