نِی گردون که مینالد همه نیزار میگرید
زِ نای نی چه میخیزد ،دل و دلدار میگرید
رسیده آتش از دست ستم بر لانهء قُمری
شکسته بال مینالد ، بحالش نار میگرید
در بشکسته و سوزان زِغُصّه قِصّه ها دارد
بحال صاحب خانه در و دیوار میگرید
شده بر یک گُل وغنچه مَطاف قُدسیان مقتل
چه دیده از گُل و غنچه ، نوک مِسمار میگرید
رسیده آفت صَرصَر چرا برگلشن هستی
شقایق گشته افسرده ، همه گلزار میگرید
ویا شمع شبستانی خَموش از تُندَر گردون
ولی پروانه سر دَر گُم بیاد یار میگرید
شده اشک علی مَرهَم بدرد سینیه زهرا
بحال این طبیب امّا خود بیمار میگرید
بنازم باغبانی را که در سوگ گُلی پَرپَر
تَسلّی بخش گُلها شد ولی خود زار میگرید
دل شب دختری گریان پی تابوت مادر بود
به سوز نالهء زینب همه اَشعار میگرید
به مادر گفت کِای مادر ،غریبانه سفر کردی
غَمت را چادر خاکی کند اظهار میگرید
اُفول زُهره را دیده سَما غرق مِحن گشته
زمین بر سینه میگیرد دُر شَهوار میگرید
اگر چه (نادرا) آنشب غریبی رفته از غُربت
ولی دنیا و مافیها بدان اَسرار میگرید
- یکشنبه
- 21
- دی
- 1399
- ساعت
- 10:55
- نوشته شده توسط
- یوسف اکبری
- شاعر:
-
حاج نادر بابایی
ارسال دیدگاه