فِتاده روی زمین گوهر خدا زخمی
ندیده مامِ فلک یک چنین فدا زخمی
کنار مقتل او اَنبیا که صَف به صَفَند
خمیده گشته قَدِ خَتمُ الاَنبیا زخمی
شکسته جعبه ی اَسرار ماخَلَق گویا
رسیده از قَدَرَش یا که از قَضا زخمی
نمای قامت او آیت هُوَالمَعشوق
تمام پیکر حَق گشته گوئیا زخمی
رسیده جان بلب تشنه ای که میخواند
نوایِ لَحن حجازی زِ رَبّنا ، زخمی
ز سوزِ آه دلش کُلّ ماخَلق گریَد
گمان من شده هم اَرض وهَم سَما زخمی
اِحاطه کرده همه دیو و دَد سلیمان را
و یا فتاده زمین شاه کربلا زخمی
ز یاد رفته مگر رسم میهمان داری
به میهمان زند هر میزبان چرا زخمی
بحال صاحب خود ذوالجَناح میگرید
زجور اِبنِ بَشر دیده او چه ها زخمی
غریب وادی غُربت به مَرکَبش گفتا
برو برو نرسد بیش از این ترا زخمی
ز انتظار برون کن به اهل خیمه بگو
رسیده بار دِگر بر بَتول ما زخمی
دل شب آید اگر ساربان بدیدارم
بدست زخمی ما میزند جُدا زخمی
بدشت کرب و بلا قبر من مُهیّا شد
که زینبم رود آن شام پربلا زخمی
دگر بس است بیا(نادرا) تمامش کن
قلم زند به دلِ اهل دل بَسا زخمی
- یکشنبه
- 21
- دی
- 1399
- ساعت
- 10:58
- نوشته شده توسط
- یوسف اکبری
- شاعر:
-
حاج نادر بابایی
ارسال دیدگاه