حَرمله رویت سیَه بی خانمانم کرده ای
خسته ودرمانده زین عمرجوانم کرده ای
ناوک پیکان نه تنها حَلق اصغر را شکافت
خانه ات برباد عجب با غم نشانم کرده ای
من عروس فاطمه بودم مرا با غم چه کار
روز و شب مَانوس با آه و فغانم کرده ای
هم جَلَیسم گشته غمها در حَریم آفتاب
صَحن بی سایه چرا عمری مکانم کرده ای
مونسم شد روزوشب گهواریهءبی اصغرم
دور ازاین مادر چرا آن بی زبانم کرده ای
شِکوِه ها دارم زدست تو به نزد کِبریا
در وطن انگشت نمای این و آنم کرده ای
(نادرا) اشک روان هم گوئیا گوید چنین
روی این دفتر چرا پس میهمانم کرده ای
- یکشنبه
- 21
- دی
- 1399
- ساعت
- 11:32
- نوشته شده توسط
- یوسف اکبری
- شاعر:
-
حاج نادر بابایی
ارسال دیدگاه