• دوشنبه 3 دی 03


شعر فاطمیه -(من ندیدم که شبی پلک بهم بگذاری)

684

من ندیدم که شبی پلک بهم بگذاری
هرشب از شدت درد کمرت بیداری

استراحت کن عزیزم ، بخدا میدانم
خسته ای، بی رمقی، سوخته ای، بیماری

جان من سعی نکن با کمر تا شده ات
محض آرامش من بستر خود برداری

سرفه هایت بخدا قاتل جانم شده است
بس که خونابه در این سینه ی زخمی داری

سعی کن خوب شوی ، ای همه دارایی من
زینبت را به چه کس بعد خودت بسپاری

مونس خستگی حیدر خیبر شکنی
تو نباشی چه کسی میدهدم دلداری

  • یکشنبه
  • 21
  • دی
  • 1399
  • ساعت
  • 12:16
  • نوشته شده توسط
  • طاهره سادات مدرسی

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران