• جمعه 2 آذر 03


شعر حضرت رقیه (س) ( تا ببیند دوباره بابا را )

1116

تا ببیند دوباره بابا را
هی خودش را به  هر دری میزد
دزدکی سمت نیزه ای می رفت
به سر ِ روی نی  سری میزد
نیزه داران تمام خوابیدند
در دل شب به روی نی خورشید
قامت نیزه پیش او خم شد
آخر او روی ِ ماه را  بوسید
با سرش حرف میزند آرام
از نگاهش ستاره می بارد
با لبش بذر بوسه ها را بر
لب و ابروی پاره  می کارد
ماه ِ بر نیزه رفته ی امشب
بوی دود و تنور  را  داری
زیر باران ِسنگ شهرِ شام
 زخمی از یک عبور را داری
چه قَدَر گفتمت نخوان قرآن
قلب  من تیر میکشد از درد
بعد تو غصه هات پیرم کرد
میکنم التماس که "برگرد"
بعد تو قسمت من و طفلان
آتش و سنگ و دود شد برگرد
شام و کوفه نبوده ای بابا ...
عمه دیگر کبود شد برگرد
بعد تو رفته اند از دستم
صورت و چشم و گوش و پاهایم
با همین پای آبله بسته
پا به پای تو راه می آیم
دیده ام من عروسک خود را
توی دستان دختری شامی
خنده میزد به بی کسی ِ من و  
پیشم انداخت پاره ی  نانی
لاله هایی که بر تنم دارم
خبر از تازیانه ها دارد
کوفه  شهریست  سنگ های زیاد
به سر ِ بام ِ خانه ها دارد
نیزه دارت رسید و دیدم که
با سرت رقص می کند در شام
خارجی هم خطابمان کردند
سنگمان میزدند با دشنام ..
سنگ ها سمت نیزه ی عباس
با چه حجمی روانه می کردند
زخم ِ چشم و شکاف ِ ابرو را
عده ای هم نشانه می کردند
آن زمان که سر عمو افتاد
دست و پایم عجیب میلرزید
من سپر بر سر ِ عمو شدم و
این همه زخم سنگ می ارزید
آه بابای بی تنم امشب
توی موهات  می برم  دستی
خاک و خون را گرفتم از چشمت
توکه دل تنگ مادرت هستی
من که زهرا تر از همه بودم
پیش من چشم  خاکی ات  وا کن
چه قَدَر من به مادرت رفتم
چشم تار مرا مداوا کن
من دلم تنگ شد تو میفهمی
گریه های یتیم را بابا
میشود تا ببینم از لب تو
خنده های قدیم را بابا؟
شاعر : وحید مصلحی

  • پنج شنبه
  • 23
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 6:50
  • نوشته شده توسط
  • feiz

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران