پدر من پسر فاطمه مهمان من است
عمه مهمان نه که جان من و جانان من است
کنج ویرانهٴشام و سر خونین پدر
آسمان در عجب از این سر و سامان من است
از بهشت آمده آقای جوانان بهشت
یوسف فاطمه در کلبهٴاحزان من است
اوست موسای من و غمکده ام وادی طور
آتش نخلهٴطور از دل سوزان من است
یاد باد آنکه شب و روز مرا می بوسید
اینکه امشب سر او زینت دامان من است
گر لبش سوخته از و سوز جگر
به خدا سوخته تر از لب او جان من است
می زنم بر لب او بوسه که الفت ز قدیم
بین این لعل لب و دیدهٴگریان من است
شاعر : موید مشهدی
- پنج شنبه
- 23
- آذر
- 1391
- ساعت
- 7:25
- نوشته شده توسط
- feiz
ارسال دیدگاه