• دوشنبه 3 دی 03


شعر حضرت رقیه (س) ( ای جانِ باب از چه نگیری ببر مرا )

1530
-1

ای جانِ باب از چه نگیری ببر مرا
افکنده ای چو اشک  چرا از نظر مرا؟
ای مهربان پدر ز چه نامهربان شدی
مهر تو پیشتر بُد از این بیشتر مرا
رنجیده ای ز من که جوابم نمیدهی؟
دستی به رُخ بکش  غمی از دل ببر مرا
نی پرسشی نه مرحمتی نی نوازشی
طاقت نمانده جان پدر این قدر مرا
با همرهان طریق وفا را مده ز دست
هرجا که می روی ببر ای همسفر مرا
بُد سایه تو بر سر و این است حال من
زین پس که نیستی  تو چه آید به سر مرا
خورشید من تو بودی و ماهم تو، بی رخت
گو روز تیره شو شب از این تیره تر مرا
شاعر : وصال شیرازی

  • پنج شنبه
  • 23
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 7:59
  • نوشته شده توسط
  • feiz

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران