• یکشنبه 30 اردیبهشت 03


شعر حضرت رقیه (س) ( رؤیای هر شب دلخوشی من)

1958
0

رؤیای هر شب دلخوشی من
نوازشم کرد سیلی دشمن
‏یادش بخیر مدینه برو بیایی داشتیم
‏بذر محبتو ما تو دلامون می­کاشتیم
یادش بخیر مدینه دلم ندید رخ غم
‏بابا نشد یه روزکه بیاد به ابروهام خم
یادش بخیر مدینه وای که گذشت چقدر زود
‏روی دوش عمو چون زیر پام آسمون بود
حالا ببین بابا چون، تو چنگ غم اسیرم
‏دلم می­خواد یه گوشه، سر بذارم بمیرم
بابا دلم غمینه ز روزگار کینه
بالش من به جای زا نوت روی زمینه
‏بیار جلوگوشاتو با قلب زار و محزون
‏به عمه من نگفتم،گرسنمه بابا جون
سر تو روی نیزه، می رفت به چشم گریان
‏به زیر لب می­گفتم، بابا نخون تو قرآن
از اون روزی که رفتی یه روز خوش ندیدم
‏بابا به روی خارا، ز ترس زجر دویدم
بابا تو مجلس شام هر چی سرک کشیدم
‏به جز یه چوب خونی، دیگه چیزی ندیدم
دارم می فهمم امشب که چوب کجا می­خورده
باید برای این غم، دختر تو می­مرده
بابا ببین که خنده، به صورتم حرومه
به روی نی نگاهم (به چشمای عمومه)

  • پنج شنبه
  • 23
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 8:41
  • نوشته شده توسط
  • feiz

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران