• دوشنبه 3 دی 03


شعر حضرت رقیه (س) (روزی که بر سر نی، دیدم سر تو بابا )

1963
1

روزی که بر سر نی، دیدم سر تو بابا
‏خون شد ز غضه قلب، نیلوفر تو بابا
‏آن روز روی نیزه، با من تو وعده کردی
‏امشب در این خرابه، آمد سر تو بابا
‏خوش آمدی ولی پس، تنها چرا به یک سر
‏برگو چه کرده دشمن، با پیکر تو بابا
‏پیشانی ات چرا با، سنگ جفا شکسته
‏خون از چه می چکد از، چشم تر تو بابا
رفتی و تازیانه شد مرهم تن من
‏دشوار تو از این بود، تشت زر تو بابا
‏آن خیزران به یک سو، شمر و سنان به یک سو
‏از زجر ناله دارد، این دختر تو بابا
‏شرح سفر نگویم، از حالتم بخوان خود
‏گردیده دختر تو، چون مادر تو بابا
شاعر : محمد علی شهابی

  • پنج شنبه
  • 23
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 8:43
  • نوشته شده توسط
  • feiz

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران