روزی که بر سر نی، دیدم سر تو بابا
خون شد ز غضه قلب، نیلوفر تو بابا
آن روز روی نیزه، با من تو وعده کردی
امشب در این خرابه، آمد سر تو بابا
خوش آمدی ولی پس، تنها چرا به یک سر
برگو چه کرده دشمن، با پیکر تو بابا
پیشانی ات چرا با، سنگ جفا شکسته
خون از چه می چکد از، چشم تر تو بابا
رفتی و تازیانه شد مرهم تن من
دشوار تو از این بود، تشت زر تو بابا
آن خیزران به یک سو، شمر و سنان به یک سو
از زجر ناله دارد، این دختر تو بابا
شرح سفر نگویم، از حالتم بخوان خود
گردیده دختر تو، چون مادر تو بابا
شاعر : محمد علی شهابی
- پنج شنبه
- 23
- آذر
- 1391
- ساعت
- 8:43
- نوشته شده توسط
- feiz
ارسال دیدگاه