کاشکی پشت در منو صدا میکرد
در خونه رو نسوخته وا میکرد
کاشکی قبل از این که قنفذ برسه
دستشو از شالِ من جدا میکرد
یادمه داشتم می افتادم نزاشت
تو دلم حتی یه ذره غم نزاشت
رو به قبله شد که رو به راه بشم
فاطمه هیچی برا من کم نزاشت
همه چی در نظرم آتیش گرفت
بخدا چشم ترم آتیش گرفت
در خونه رو یه بار آتیش زدن
ولی صدبار جیگرم آتیش گرفت
*هی نگاه به در سوخته کردم .. بخدا این شبا دیگه گیرمون نمیاد .. حالا ناله زدی بشنو : یک بار من میخونم و رد شم، اهل روضه متوجه میشن .. بعضی حرفا تکرار شدنی نیست ..*
یادمه چطور به خونم سَر زدن
دستشون پُر بود و با پا در زدن
چهار نفر رویِ سرم ریخته بودن
ولی زهرامُ چهل نفر زدن .. زدن
شام جمعه ست زود ببرمت کربلا .. اگه مدینه زهرا رو چهل نفر زدن .. کربلا هم حسینشُ همه دور گودال حلقه زدن .. یکی با نیزه میزد .. یکی با شمشیر میزد .. یکی با سنگ میزد .. آخ بمیرم برات .. اونایی که نیزه نداشتن، شمشیر نداشتن .. روایت میگه فِرقَهُ بِصُیوف، فِرقَهُ بِرِّماء .. (ببین زود بردمت کربلا حقشو ادا کن ..) فِرقَهُ بِحِجَارَه .. بعضیا نوشتن پیرمردایی که شمشیر نداشتن، نیزه نداشتن هرکدوم با عصا اومدن .. یه عده با عصا به بدن حسین زدن .. همه بگید حسین ...
- شنبه
- 27
- دی
- 1399
- ساعت
- 16:12
- نوشته شده توسط
- طاهره سادات مدرسی
ارسال دیدگاه