در  آسـمان دلـم  یـک شـهاب مـی آیـد
	سوار  بر  طبق  و  با  شتاب  می آید
	به  سـر  دویـده  ز  کاخ  یزید  تا  اینـجـا
	بدون  نیزه  خود ، بی  رکاب  می آید
	و  شاه  عالمیان  بی سپا ه و  تشریفات
	جبین شکسته،محاسن خضاب می آید
	در این سکوت مقدس به گوش ثانیه ها
	صــدای  آمـدن انقـلاب  می آید
	وزیده  باد  یتیمی ، دلم  پر آشوب است
	به  سمت دیده تارم  سحاب  می آید
	میان  صفحـه  پر  چیـن  چـهـره  عـمـه
	خطوط  دلهر ه و  اضطراب می آید
	رسیده  بهر  عیادت ، نه  بردن  طفـلش
	پدر  به  نـیـت امری ثواب می آید
	طبق چه بوی عجیب و  زننده ای  دارد
	دوبـاره رایـحـه التـهـاب می آید
	تویی که از نفست عطـر سیب می آید
	چرا  ز موی  تو بوی شراب  می آید
	غمین مباش که فطرس برای خاطر ما
	ز عرش  حضرت  حق با گلاب می آید
	(گزیده ای از کتاب اشک نیزه) 
	شاعر : وحید قاسمی
- پنج شنبه
 - 23
 - آذر
 - 1391
 - ساعت
 - 8:50
 - نوشته شده توسط
 - سیده زینب فیض
 

                
                
                                
                                
                                
                                
                                
                                
    
    
    
    
                
                
ارسال دیدگاه