ای سر بی تن و خونین که به دامان منی
من تو را دختر و تو جانی و جانان منی
به تمام اسرا فخرکنم کین دل شب
در میان همه ای ماه تو مهمان منی
من نگویم که زمن بیخبری چون دیدم
سر نی دیده به من داری وگریان منی
نه ز سیلی و نه از آبله گریم با تو
که تو مجروح تر از پیکر بیجان منی
شرم دارم که کنم شکوه ز آشفتگیام
که تو آشفتهتر از موی پریشان منی
گر نشد پیش سرت بر سر پا برخیزم
عفوکن چون به بر پیکر بیجان منی
از نگاه تو هویداست مرا می بریام
به فدایت که به فکر دل نالان منی
شاعر : حیدر توکلی
- پنج شنبه
- 23
- آذر
- 1391
- ساعت
- 9:4
- نوشته شده توسط
- feiz
ارسال دیدگاه